اسیر شماره ۳۹۱۸ زندان موصل عراق/سفره حضرت ابوالفضل به شکرانه یک رادیو/ پدر من آمدم،جنگ تمام شد
تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۲۸۳۹۱۶۲
خبرگزاری فارس یاسوج؛ نسیم راوند_" امام خمینی(ره) فرمودند اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود".۳۱ سال از بازگشت پرستوها به کشور میگذرد، آنهایی که زجر و شکنجه رژیم بعث را به جان خریدند، دوام آوردند و حالا که سختیهای آن روزگار روح و روانشان را آزار میدهد لبخند میزنند و میگویند" با خدا معامله کردیم".
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
همین آدمهای عاشقی که گاهی اشک گوشه چشمشان حلقه میزند و بغض راه گلویشان را میبندند و میگویند نمیدانیم چه حکمتی است که از قافله شهدا عقب ماندیم میدانند کاری که کردهاند کمتر از شهادت نیست اما باز حسرت به دل میمانند که چرا در قافله شهدا نیستند.
آنها ماندند تا راوی شوند برای نسلهای بعد از جنگ برای بچههای اواخر دهه ۶۰، برای دهههای ۷۰ و ۸۰ و دهه نودیهایی که باید بدانند چه غیور مردان و شیرزنانی که جان دادند تا خاک بماند. بدانند که رنج دوران بردهایم تا این انقلاب و این کشور روی پای خودش بایستد و روز به روز بالندهتر و سربلندتر باشد.
مهدی خسروی آزاده دوران دفاع مقدس که ۹ سال از عمر خود را در زندان عراق گذارنده راوی ما است. ۱۴ ساله و کلاس سوم راهنمایی بودم که راهی جنگ و جبهه شدم ۱۸ اردیبهشت سال ۶۱ در عملیات بیتالمقدس مرحله سوم نزدیک به پاسگاه زید در منطقه شلمچه عراق به دست نیروهای بعثی اسیر شدم و قریب به ۹ سال در زندان رژیم بعث اسیر بودم.
وقتی ما را اسیر کردند چند ساعتی در بصره چرخاندن عدهای از جوب آب سیب ، گوجه و بادمجان گندیده بر میداشتند و به ما پرت میکردند برخیها هم هجوم میآوردند تا ما را گاز بگیرند بعد ما را به یک مرغداری در بصره بردند مدتی هم در اردوگاه الانبار و بعد استخبارات بغداد بودیم، بعد از آن به موصل بردند و تا روز آزادی در زندان موصل بودم.
در زندان که بودیم هیچ رسانه رادیو و تلویزیونی که از اوضاع و احوال ایران باخبر شویم نبود تنها روزنامهای بود بهنام حقیقت که سازمان منافقین خلق چاپ و به زندان ارسال میکردند تا روحیه اسراء را تضعیف کنند، همه خبرها و گزارشات این روزنامه دروغ بود. به فکر افتادیم برای اینکه از ایران باخبر شویم خودمان رسانه داشته باشیم.
اردوگاه ما در موصل عراق دو طبقه بود، ما طبقه پایین بودیم و عراقیها مشرف بر ما بودند بر روی آسایشگاه کیوسک نگهبانی گذاشته بودند و شب و روز نگهبانی میدادند بالای سر آسایشگاه شماره ۵ همان جایی که ما در آنجا اسیر بودیم عراقیها رادیو میآوردند بیشتر اوقات به این رادیو زل میزدیم و حسرت میخوردیم که ای کاش رادیو به دست ما بیفتد تا از اخبار ایران مطلع شویم.
۶ ماه روی اینکه چطور رادیو را از عراقیها کش برویم که متوجه نشوند کار کردیم. در اسارت دو سه ساعت وقت داشتیم که برای دستشویی و یا کار دیگری بیرون باشیم بعد از این زمان عراقیها سوت میزدند و دوباره به آسایشگاه باز میگشتیم. ساعت ۱۱ صبح یکی از همین روزها که بیرون بودیم بچهها برای برداشتن رادیو برنامهریزی کرده بودند، دو نفر سرپا ایستاده بودند یک نفر روی دوش این دو سوار شده و دو نفر دیگر پتو گرفتند و با یک دسته تی به رادیو زدند رادیو داخل پتو افتاد.
خودم به عینه" آیه" وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ" را آنجا دیدم عراقیها در آن موقع از روز با اینکه بر ما مشرف بودند اما انگار کور شده بودند و ندیدن بچهها رادیو را بردند حالا ما میتوانستیم از اخبار ایران آگاه شویم البته اینطور نبود که صدای رادیو را بشنویم.
دو نفر اخبار ساعت ۱۴ یا اخبار شب یا خطبههای نماز جمعه و سخنرانی حضرت امام را گوش میدادند در کاغذ مینوشتند، ۱۴ آسایشگاه بودیم از هر آسایشگاهی یک نفر انتخاب شده بود اخبار را از آن دو نفر میگرفتند روی کاغذ مینوشتند و در سایر آسایشگاه برای دیگر اسراء میگفتند.
آن موقع کاغذی نداشتیم و پاکتهای تاید را برمیداشتیم میشستیم ورق ورق میکردیم وقتی خشک میشد از آنها استفاده میکردیم یا از کاغذ سیگار استفاده میکردیم اگر هم عراقیها ساخت و سازی داشتند و سیمان میآوردند کاغذ سیمان را میشستیم خشک میکردیم تا اخبار را روی آن بنویسیم.
خودکار هم نداشتیم. زمانی که صلیب سرخ میآمد اردوگاه تا نامه بنویسم به بهانه اینکه خراب شدهاند خودکار را برمیداشتیم عراقیها خودکارها را شمارش میکردند وقتی میدیدند کم شده به آسایشگاه میریختند و بچهها را با کابل که از سیمان، سنگ و ماسه پرس کرده بودند میزدند اما تحمل میکردیم چرا که آن خودکار برای ما حکم اسلحه را داشت.
به وسیله آن رادیو اخبار و سخنرانی امام را گوش میدادیم به همین خاطر هر هفته چهارشنبه دعای توسلی به شکرانه داشتن رادیو به اسم سفره حضرت ابوالفضل برگزار میکردیم. با گذشت زمان عراقیها متوجه شده بودند روحیه اسراء عوض شده در تمام اردوگاهها ستون پنجم بود و گزارش میداد که رادیو داریم اما چون رادیو را تکه تکه کرده بودیم و هر تکیهای پیش یک نفر بود نتوانستند پیدا کنند زمانی هم که میخواستیم اخبار گوش دهیم آن را درست میکردیم.
خبر تلخ بیماری حضرت امام را از همین رادیو شنیدیم و با اینکه برگزاری دعا را ممنوع کرده بودند اما به جماعت دعا میخواندیم و برای سلامتی امام دعا میکردیم بلندگوهای عراقی خبر بیماری امام را در آسایشگاه پخش میکرد، ما همچنان مضطرب و نگران بودیم تا اینکه امام از دنیا رفتند، عراقیها به همین دلیل نوار قرآن گذاشته بودند و از طریق بلندگو پخش کردند نمیدانم تحت تاثیر رحلت امام بودند یا میخواستند ما را بیشتر زجر دهند.
رحلت امام موجی از غم و اندوه میان اسراء به وجود آورد اما اعلام خبر جانشینی آیتالله خامنهای بخشی از آلام اسراء را تسکین داد و خوشحال شدیم. خبر خوشحال کننده دیگر اینکه فهمیدیم چه روز و ساعتی آزاد میشویم و به ایران باز میگردیم روزی هم که آزاد شدیم برای عراقیها نوشتیم وسیلهای که دنبالش می گشتید را فلان جا بردارید.
خاطره دیگری اینکه در عراق ریش ممنوع بود صبحها که عراقیها برای تفتیش ریش میآمدند برگه آچاری با خودشان به همراه داشتند و روی صورت اسرا میکشیدند اگر صدا میداد میگفتند این ریشش بیرون آمده، دو سرباز عراقی دو سنگ زبر را آنقدر توی صورتمان میکشیدند که خونی میشد. یک تیغ را به ۶ نفر میدادند تا صورتشان را اصلاح کنند و چون میدانستند تیغ کُند میشود بهانه داشتند تا عدهای را کتک بزنند.
چهارده سالم بود و ریش نداشتم فقط دو تار مو بود آنها گیر داده بودند به همین دو تار مو و میخواستند مرا کتک بزنند شهید ابوترابی مانع شد و گفت این بچه ریش ندارد آنها هم از خدا خواسته ابوترابی را آنقدر کتک زدند تا سینهاش خونی شد آنها به اشکال مختلفی بچهها را زجر و شکنجه میدادند.
دندانم درد میکرد رفتم پیش دندانپزشک عراقی مترجم که بچه اهواز بود به او گفت که دندانم درد میکند دندان خرابم را نشان دادم او هم گازانبر برداشت فکر کردم میخواهد دندان خرابم را بکشد اما سه دندان آسیابم که سالم بود را شکست و کف دستم گذاشت.
اعتراض کردم و گفتم دندانم که این نبود به مترجم گفت خودم میدانم چه کردهام بگو اگر اعتراض کند چشمش را در میاورم. عراقیها سابقه این کار را داشتند محمود ماهر که بچه شهرضا بود را با کابل آنقدر زده بودند که چشمش از حدقه درآمده بود من که این صحنه را دیده بودم با تهدید دکتر واقعا ترسیدم و با دهان خونی و دندانهایی که حالا دردشان بیشتر شده بود بلند شدم و اعتراضی نکردم.
سرانجام با همه سختی و مشقتها، رادیو خبر آزادی اسراء را اعلام کرد سر از پا نمیشناختیم که به وطن باز میگردیم ۲۶ مرداد سال ۶۹ از اسارت آزاد شدم و چهار روز بعد وارد یاسوج شدم جلوی استانداری کهگیلویه و بویراحمد در میدان امام حسین مراسم استقبال از اسراء برگزار کردند و صوفی استاندار وقت سخنرانی کرد.
وقتی پدرم به بالای جایگاه آمد و داشت دنبالم میگشت من او را شناختم اما براثر شکنجهها آنقدر نحیف و لاغر شده بودم و فقط ۳۰ کیلو وزن داشتم که پدر مرا نشناخت از کنارم رد شد و بین بقیه اسراء در پی من بود صدایش کردم و گفتم پدر من آمدم اسارت دیگر تمام شد همه مردم اشک میریختند.
وقتی وارد روستایم در گنجهای بویراحمد شدم اهالی مرا رو دوش انداخته بودند مادرم میگفت این بچه من نیست و مرا نمیپذیرفت نشانهای در صورتم بود که در صورت مادر هم بود وقتی آن را نشانش دادم مادر مرا پذیرفت که من مهدی بچه او هستم.
اسارت قابل وصف نیست اما ما با خدا معامله کرده بودیم و چون هدف داشتیم با اینکه ناراحت بودیم و سخت گذشت اما شیرین بود.مردم به ویژه جوانان و نوجوانان بدانند انقلاب به راحتی به دست نیامد و برای وجب به وجب این خاک شهید و جانباز دادیم.مسئولان هم به فکر مردم باشند این همه مشکل که بر دوش مردم هست را بردارند تا خدای ناکرده مردم پشیمان نشوند.
گفتنی است خاطرات تلخ و شیرین ۹ سال اسارت مهدی خسروی در زندانهای عراق در کتابی تحت عنوان" اسیر شماره ۳۹۱۸ "به چاپ رسیده است.
انتهای پیام/۸۲۰۲۴
منبع: فارس
کلیدواژه: خبرگزاری فارس بازگشت اسراء به کشور زندان موصل عراق عراقی ها دو نفر بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۲۸۳۹۱۶۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ام فهد، زن مشهور عراقی کیست و چرا کشته شد؟
زیسان: مقامات امنیتی عراق میگویند ام فهد، اینفلوئنسر معروف شبکه اجتماعی تیکتاک در خارج از خانهاش در بغداد به ضرب گلوله کشته شد.
او به خاطر انتشار ویدیوهایی در حال رقص با موسیقی عراقی و پوشیدن لباسهای چسبان و تنگ در شبکه اجتماعی تیکتاک معروف بود و دهها هزار دنبال کننده داشت.
وزارت کشور عراق هم در بیانیهای تایید کرد «زنی که در شبکههای اجتماعی شناخته شده است، توسط ضاربان ناشناس» کشته شده است.
در این بیانیه گفته شده است که «یک تیم ویژه» برای بررسی این حادثه تشکیل شده است.
این اینفلوئنسر سال گذشته به دلیل انتشار ویدیوهایی که به گفته دادگاه برخلاف «عفت و اخلاق عمومی» بود به شش ماه زندان محکوم شد.
عراق سال گذشته کمیتهای دولتی برای نظارت بر شبکههای اجتماعی و بررسی محتوای توهین آمیز و مجازات مسببین آن تشکیل داد.
tags # عراق سایر اخبار اسرار تکامل آلت جنسی؛ رابطه جنسی انسانهای اولیه مثل گوریلها بود؟ (تصاویر) «زو»؛ گاو عقیم و غولپیکری که توسط انسانها به وجود آمد! اتفاق عجیب که همزمان با انقراض دایناسورها در زمین رخ داد! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟