Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «شبستان»
2024-04-29@00:04:43 GMT

روزهای تلخ اسیر شماره ۱۹ در کاخ ابدی

تاریخ انتشار: ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۹۷۹۷۹۸

روزهای تلخ اسیر شماره ۱۹ در کاخ ابدی

۲۶ مرداد ماه مصادف با سالروز ورود مرداني با غيرت، شجاع و نترس و مدافع انقلاب است كه تن به ذلت و خواري دشمن ندادند و رشادت‌های بسیاری را بر تارک تاریخ ثبت کردند.

به گزارش خبرگزاری شبستان از اهواز، ‌این روزها شمیم خوش روزهای اشک و لبخند، گریه و خنده در فضا می‌پیچد به یاد آن روزهایی که مسافران قافله عشق پس از سال‌ها صبوری و تحمل فراق پای بر خاک وطن نهادند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

 

آن روزها را که ورق بزنی برگ برگش خاطرات زرینی است که تا همیشه تاریخ حرف‌های بسیاری برای گفتن خواهد داشت، خاطراتی که سرشار از حماسه‌اند، حماسه قهرمان‌های ملت.

 

عبدالحسين دبات از این قهرمان‌هاست، ساكن شهر شوش در شمال خوزستان که طولانی‌ترین دوران اسارت را با بیش از 18 سال و 2 ماه به نام خود ثبت کرد.

 

18 سال در بند اسارت بودن، لحظه لحظه‌اش روایت سال‌های درد و اندوهی است که با خاطرات تلخ و دردناکی عجین شده و گفتن از آنها هیچ قلم و جوهری را یارای نوشتن نخواهد بود.

 

عبدالحسین دبات ناگفته‌های بسیاری دارد از روزهای تلخ 1358تا 1377، از روزهای اسارت تا روزی که در کمال ناباوری پس از 18 سال درب خانه پدری‌اش را به صدا درآورد تا معجزه‌ای برای مادری زجر کشیده نور ببخشد و فرزند شهید شده‌اش را حی در آغوش بگیرد. گفت‌وگوی ما با عبدالحسین دبات را از روزهای اسارت تا روزهای پر غرور بازگشت به وطن بخوانید.

 

از رنگ‌آمیزی در شرکت قند و شکر تا عضو سپاه پاسداران شدن شاید فاصله زمانی چندانی برای شما نداشته، چه شد که بوی رنگ جای خود را به رایحه باروت داد؟

دبات: من از دوران کودکی در خانواده‌ای رشد و تربیت یافتم که طرفدار امام خمینی (ره) بودیم و عاشقانه او را قبول داشتیم و در دوران جوانی با وجودی که در شرکت قند و شکر رنگ‌آمیز بودم اما در راستای حمایت از ایشان و پیروزی انقلاب اسلامی گام نهادم و در تظاهرات‌های متعدد حضور فعالی داشتم تا جایی که با همراهی شهید دانش و 9 نفر دیگر در پی فراخوانی که قیام علیه شاه را تشویق می‌کرد، پاسگاه انتظامی حسین آباد شوش را تصاحب کردیم، بعد از این جریان بود شهید دانش بچه‌های انقلابی را جمع کرد و گروهی به‌نام کمیته انقلاب اسلامی راه‌اندازی شد که در آن دوران از ما خواستند عضو کمیته شویم و به این ترتیب عضو سپاه پاسداران شدیم و در واقع مسئولیت نگهبانی و پاسداری از نظام مقدس جمهوری اسلامی را عهده‌دار بودیم.

 

حضور و فعالیت شما در این کمیته چگونه بود؟

دبات: همان لحظه‌ای که عضو کمیته شدم، احساس کردم مسئولیتم سنگین‌تر شده است، در آن دوران نیروی انتظامی برای سرکوب مردم بیکار ننشستند و ما نیز در همین راستا پرکارتر شدیم؛ ما باید شهر و امنیت منطقه شوش را به دست می‌گرفتیم چرا که یکی از وظایف کمیته همین بود و در واقع این یکی از کلیدی‌ترین تدابیر فرمانده شهید دانش بود.

 

اما این فعالیت تنها به روزهای انقلاب و پیروزی ختم نشد، درست است؟

دبات: بله در آن دوران با توجه به اینکه عراق بیکار ننشست و به فعالیت‌های ضدامنیتی علیه ایران رو آورده بود فعالیت ما سنگین‌تر شده بود چرا که عراق جاسوس‌هایی به خوزستان می‌فرستاد و در واقع می‌خواست طرفدارانی برای خود جمع کند به طوری‌که نیروهای خود را که همزبان مردم شوش، سوسنگرد، هویزه و خرمشهر بودند برای جذب و همراهی با خود به این مناطق می‌فرستاد؛ خوب به خاطر دارم شاید روزی 20 یا 30 ماشین نیسان یا مزدا پر از اسلحه وارد خوزستان می‌شد.

 

و نقش شما در مقابله با این تهدیدات چه بود؟

دبات: در همان زمان جوانان غیور دزفول گروه اطلاعات تشکیل داده بودند؛ البته هنوز این گروه در شوش و دیگر شهرستان‌ها تشکیل نشده بود تا اینکه سرانجام گروه اطلاعات دزفول دنبال من و چند نفر دیگر فرستاد که در اطلاعات سپاه پاسداران جذب شویم، به این ترتیب با جذب در اطلاعات سپاه پاسداران فعالیت ما در راستای مقابله با اقدامات عراق در مرز شروع شد و اگرچه آن زمان سن و سالی نداشتیم و بسیار کم‌تجربه بودیم ولی یک جیپ شهباز آبی‌رنگ داشتیم که با آن برای عملیات و گرفتن رد دشمن می‌رفتیم و معمولا ماشین‌ها و یا موتورهایی که اسلحه حمل می‌کردند را می‌گرفتیم و اجازه نمی‌دادیم وارد شهرهای ایران به خصوص شوش و دزفول و اطراف آن شوند.

 

پس در واقع فعالیت شما بسیاری از نقشه‌های عراق را در آن زمان خنثی کرد؟

دبات: بله این کار ما باعث شد که آسیب زیادی به دولت عراق برسد و کلا حضور ما باعث آزار و اذیت دولت و پاسگاه عراق شده بود؛ ما در آن زمان در پایگاهی با عنوان تیپ ولیعصر مستقر بودیم و از مردمی که گله‌های گوسفند داشتند در نقش جاسوس استفاده می‌کردیم و آنها را به سمت پاسگاه عراق برای کسب اطلاعات می‌فرستادیم. بر اساس اطلاعاتی که از آنها دریافت می‌کردیم، متوجه شدیم نیروهای عراقی به مرکز اطلاع داده بودند که گروهی مانع از فعالیت ما می‌شوند، آنها گفته بودند که دزفولی‌ها ما را اذیت می‌کنند، اجازه فعالیت در مناطق عرب‌نشین نمی‌دهند و جلوی نیروهای ما را می‌گیرند؛ عراق هم یک گردان برای مقابله با ما بین عراق و ایران از فکه تا شرهانی فرستاد.

 

اینطور که می‌گوئید پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی حملات عراق شروع شده بود؟

دبات: بله، نیروهای عراقی همه تکاور و با تجربه‌های کامل نظامی بودند و حملات خود را در حالی شروع کرده بودند که ما بدون تجربه و آموزش‌های نظامی بودیم، ما در آن موقع فقط اسلحه داشتیم، با بچه‌ها که می‌رفتیم آموزش به ما می‌گفتند بیشتر از پنج تیر شلیک نکنید چون ما پیش‌بینی از جنگ نداشتیم؛ البته از ماشین‌هایی که از عراق می‌آمد اسلحه و مهمات جمع‌آوری کرده بودیم ولی در مقایسه با دشمن تجربه جنگ و تدارکات نظامی نداشتیم و حرفه‌ای آموزش ندیده بودیم.

 

چطور شد که اسیر شدید؟

دبات: در دهم بهمن ماه سال 1358 سنگر ما در منطقه عملياتي عين خوش مورد حمله قرار گرفت حدود ساعت 10:15 شب بود که ناگهان صدای مهیب و وحشتناکی آمد و پس از آن تمام سنگر را آتش فرا گرفت و در سیاهی و دود پیچیده شد به طوری که برای مدتی هیچ چیزی نمی‌دیدیم؛ از مجموع پنج تن رزمنده حاضر در اين سنگر يكي به شهادت رسيد و من به اسارت دشمن درآمدم اما سه تن ديگر از رزمندگان موفق به عبور از محاصره دشمن شدند.

 

چرا شما نتوانستید با آن سه رزمنده به عقب برگردید؟

دبات: سنگر کمین ما فاصله زیادی تا منطقه امن داشت و من با پای مجروح نمی‌توانستم به عقب برگردم، عراقی‌ها بالای سر من و دوستم آمدند و به عربی گفتند«این مرده ولی از این یکی می‌توانیم استفاده کنیم». فاصله‌ای که ما از پاسگاه عراق داشتیم حدود 200 متری بود و مرا با پای مجروح روی زمین کشیدن و به سمت پاسگاه بردند. پایم بسیار سنگین و بی‌حس شده بود و اصلا حس‌اش نمی‌کردم و لحظات بسیار سختی بر من گذشت.

 

و اینگونه اسارت شما پیش از آغاز جنگ تحمیلی رقم خورد؟

دبات: بله، با آن حمله من اسیر و پس از 23 روز به بصره منتقل شدم، سپس به بغداد در «قصرالنهايه» حدود سه سال به صورت انفرادي زنداني بودم تا اینکه بعد از این سه سال به زندان ابوغريب منتقل شدم؛ مدت اسارتم در زندان ابوغريب حدود 15 سال طول کشید و در مجموع 18 سال و 2 ماه و 6 روز در اسارت رژيم بعث عراق بودم.

 

با وجودی که زخمی بودید، رفتار عراقی‌ها با شما چگونه بود؟

دبات: اسیر که شدم اول مرا به سمت العماره بردند و در آن محل مرا 23 روز نگه داشتند بدون آنکه به مداوا و بهداشت من رسیدگی شود، خیلی اذیت بودم خونریزی پایم قطع نمی‌شد و بسیار ناتوان و مریض شده بودم تا اینکه شبی یکی از سربازان عراقی دلش برای من شکست و گفت «تحمل داری که گلوله را از پایت خارج کنم»، گفتم «اگر پایم را هم کامل ببری خدمت بزرگی به من کرده‌ای چون تاب و تحمل مرا گرفته است»، او با تیغی برگشت، با آن پایم را شکافت و با دست گلوله را از پایم خارج کرد. خون زیادی از رگ‌هایم خارج شده بود و ضدعفونی و مداوایی هم صورت نگرفت و تنها کاری که شد خارج کردن گلوله توسط همان سرباز عراقی بود، بعد از آن هر روز مرا برای بازجویی می‌بردند؛ می پرسیدند فرمانده شما چه کسی است، چه کسی به شما دستور می‌دهد، چه چیزهایی از ما می‌دانید و برای اینکه این سوال‌ها را جواب دهم دست به هر کاری می‌زدند.

 

سه سال از دوران 18 سال اسارت شما در انفرادی گذشته از سختی‌های این دوران بگویید؟

دبات: پس از بازجویی‌هایی که در العماره از من صورت گرفت مرا به بصره منتقل کردند تا اینکه پس از 12 روز با چشمانی بسته به بغداد منتقل شدم، مرا به مکانی بردند و گفتند اینجا «قصر نهایه» است، یعنی «کاخ ابدی». آنجا با چشم‌های بسته بازرسی بدنی شدم در همان ساختمان به من گفتند «از تاریخ الان اسم شما 19 است و دیگر عبدالحسین نیستی! اگر سربازان آمدند و صدا کردند تو باید بگویی 19» روزهای سختی در کاخ ابدی گذشت روزهایی که کیسه سیاهی به سرم می‌کردند و مرا برای پرسش و بازجویی می‌بردند و مرتبا این کار ادامه داشت، در این مرحله سوالات بیشتر و جزیی‌تر شده بودند از پست و شغل و عنوان‌ها صحبت می‌کردند و می‌خواستند شناسایی کنند، البته من آنجا ادعا کردم که اهل روستا هستم و نیروهای سپاه از من راهنمایی خواستند و من به آنها فقط کمک کردم وگرنه هیچ چیزی بلد نیستم در واقع هر چیزی را کتمان کردم، هر چه آنها اصرار و سوالات بیشتری می‌پرسیدند من بیشتر کتمان و رد می‌کردم؛ وقتی که می‌خواستند مرا شناسایی کنند من نامم را عبدالحسین _ فرج _ علی _ الکعبی گفتم؛ در واقع نام اشتباه خیلی به من کمک کرد چون همه در شوش مرا می‌شناختند ولی فردی با این مشخصات را نمی‌توانستند پیدا کنند.

 

با توجه به اینکه سال 58 اسیر شدید چه زمانی متوجه جنگ ایران و عراق شدید؟

دبات: از حرف‌هایی که بین سربازان زده می‌شد و همچنین تلویزیونی که در راهرو گذاشته بودند و اخبار که پخش می‌شد می‌شنیدیم و با توجه به اینکه زبان عربی بلد بودم متوجه شدم که جنگ ایران و عراق شده است.

 

در آن سال‌ها از دیگر اسرا هم خبر داشتید؟

دبات: در همان قصر ابدی افرادی مثل شهید حسین لشکری و یا شهید تندگویان نیز اسیر بودند، من شهید تندگویان را با چشم ندیدم ولی صدای صوت قرائت قرآن او را می‌شنیدم و همه می‌دانستند که او برای اینکه دل اسرا را با قرآن محکم کند قرآن را با صدای بلند قرائت می‌کرد. بچه‌های تهران تحمل گرما را نداشتند، شدت گرما بسیار بالا بود که همه را ناتوان و بی‌تاب کرده بود بچه‌ها حتی توان لباس‌هایشان را هم نداشتند، گرما جان اسرا را گرفته بود. من چون زبان عربی بلد بودم از زبان سربازان می‌شنیدم که می‌گفتند ما را تا 24 ساعت در گرما نگه دارند؛ در یک پارچ پلاستیکی آب می‌دادند که همان لحظه گرم بود و ما آن را میان پتو می‌پیچیدیم که گرمای کمتری به آن برسد. باور کنید می‌توانستیم با همان آب چای دم کنیم.

 

چه شد که شما را از کاخ ابدی جابه‌جا کردند؟

دبات: با توجه به اینکه اطلاعات شناسایی خود را به آنها اشتباه داده بودم اطلاعاتی که از خوزستان دریافت می‌کردند با نامی که داده بودم بسیار متفاوت بود که پس از آنکه به نتیجه نرسیدند بعد از سه سال از کاخ ابدی مرا به قسمت احکام خاص منتقل کردند؛ در منطقه احکام خاص همه عراقی و خارجی بودند، در واقع ایرانی بسیار کم بود، منطقه‌ای حفاظت شده و مخفی در کشور عراق بود که فکر می‌کنم غیر از من در آن زمان اسیری آنجا نبود بعد از مدتی مجددا مرا به محلی که در آنجا اسیران ایرانی هم بودند منتقل کردند و البته این مکان مخفی‌تر از مکان‌های قبل بود.

 

چه شرایطی در این مکان بر شما گذشت؟

در آنجا اتاق‌هایی تک سلول به ما دادند که به صورت مستطیل بود، آنجا آنقدر شلوغ بود که 2 نفر در یک سلول بودیم ولی همدیگر را نمی‌دیدیم، دیواری ما بین ما بود و فضایی حدود 2 در یک‌ونیم متر؛ درهایی برای این سلول‌ها درست کرده بودند میله‌ای بود و این قسمت خوب داستان اسارت بود، چون ما می‌توانستیم بیرون را ببینیم و همچنین فضای روبه‌رو را مشاهده کنیم، صدای فرد بغلی را هم می‌توانستیم بشنویم؛ تایمی را برای ما گذاشته بودند که ما را برای گرفتن آفتاب و راه رفتن به حیاط می‌بردند که به عرض 60 در 10 متر بود و در آنجا همه کسانی که اسیر شده بودیم می‌توانستیم همدیگر را ببینیم.

 

زندان ابوغریب و اسرایی که در آن مخفی بودند چگونه شناسایی شد؟

دبات: در زندان ابوغريب در 32 كيلومتری بغداد تعداد 63 نفر از رزمندگان از استان‌های تهران، فارس، خوزستان، اصفهان و كردستان اسير بودند و اين رزمندگان بيشتر فرمانده و خلبان بودند از جمله سردار شهيد حسين لشكری؛ اما چیزی که باعث شد این زندان شناسایی شود و پای صلیب سرخ به آن باز شود حضور کریم عبدالله یکی از زندانیان کُرد بود، او با صلیب سرخ تماس داشت و در ملاقاتی از وضعیت ما برای آنها می‌گفت، صلیب نمی‌دانست که در همچین مکانی اسیران ایرانی حضور دارند، مکانی کاملا مخفی که هیچ کسی اثری از آن نمی‌دانست. به کریم گفتند چه کسانی را می‌شناسی باید نام آنها را بگویی او هم اسم بچه‌های کُرد اطلاعات مریوان را نام برده بود. پس از آن صلیب سرخ به اردوگاه ما آمد و پیگیر ماجرا شد، نامه‌ای آورد که در آن اسامی اسرایی بود که در اردوگاه بودند و این یک نامه شکایت از کشور عراق بود که چرا اسرا را به‌صورت مخفیانه بدون اطلاع در مکانی مخفی کرده است.

 

چگونه توانستید شرایط سخت آن روزها را تحمل کنید؟

دبات: درد بچه‌ها بسیار سنگین بود، گفتن اینکه ما امید داشتیم در جمله آسان است ولی لحظاتی بود که بچه‌ها اشک می‌ریختند و می‌گفتند «یعنی قرار است دیگر مابقی عمر را در اینجا بگذرانیم و دیگر رنگ ایران را نبینیم»؛ همه ما به امید زنده بودیم اما شرایط برای ما وقتی سخت‌تر شد که جنگ عراق و کویت صورت‌گرفت، در این دوران چون کشور عراق می‌خواست کشورش را محافظت کند برای اسرا چیزی در نظر نمی‌گرفت، عرصه را برایمان تنگ و تنگ‌تر کرده بودند؛ برنج حذف شد، چای را با سطل می‌آوردند و چای گرم نمی‌نوشیدیم؛ حسین مریوانی – حسین صادق هنوز حی و زنده است؛ او مسئول آشپزخانه بود ما 63 نفر در این اردوگاه مخفی بودیم که 63 کیلو به او مواد غذایی می‌دادند فکر کنید برای یک ماه! عشق به انقلاب و امام خمینی (ره) و پایبندی به اصولی که همه ما را با تمام دارائی‌هایمان در آن نقطه گردهم جمع کرده بود تنها نیرویی بود که تحمل شرایط را آسان می‌کرد.

 

چرا آزادسازی شما اینقدر با تاخیر صورت گرفت؟

دبات: آن روزها که برنامه تبادل اسرا مطرح بود آنقدر ما را با ارزش می‌دانستند که هر بار اسرا را آزاد می‌کردند ما را تحویل ایران نمی‌دادند، روزی دوبار می‌آمدند و همه ما را صدا می‌کردند؛ اسم مرا عبدالحسین دبات می‌خواندند اما کسی مرا به این نام نمی‌شناخت و من هم نمی‌توانستم بگویم که این نام من است! افسران عراقی می‌آمدند و می‌گفتند بگویید این به نفع شماست که خودتان را معرفی کنید اما از میان 10 نفر که صدا می‌کردند فقط یک نفر به نام درست آنجا بود؛ اکثرا مثل من با نام‌های مستعار آنجا بودند تا اینکه قرار بر این شده بود با هر نفر از ما 100 نفر اسیر عراقی آزاد شود و ایران هم قبول کرده بود؛ اسرای عراق 6 هزار نفر بودند و ما فقط 63 نفر بودیم.

 

چه زمانی آزاد شدید؟

دبات: فکر کنید سال 69 اسیران ما را آزاد کردند ولی ما را تا سال 77 در اسارت نگه داشتند. یکی از روزها بود که بچه‌ها را به صف کردند شاید 10 یا 15 افسر از دولت عراق آمدند با یک نامه در دست که بیان از طرف صدام لعنت‌الله و با زبان عربی بود و فقط قسمتی از صحبت‌ها اینگونه بود که «شما باعث شدید نظم و قانون کشور ما را بر هم بزنید، با این حال من 40 نفر از شما را آزاد می‌کنم»؛ آن زمان دل‌های بچه‌ها به لرزه درآمد ما 63 نفر بودیم 40 نفر یعنی چه کسانی هستند! هر کس آرزو می‌کرد که او هم جزء این 40 نفر باشد. خلاصه افسر عراقی شروع به اسم خواندن کرد، او می‌خواند و من در حال خودم نبودم تا اسم 39 نام من نبود و من نفر چهلم لیست بودم؛ روی دو زانو بودم قدرت بلند شدن نداشتم یعنی راستش باور نداشتم ایمان داشتم ولی فکر می‌کردم هنوز نوبت من نرسیده؛ انگار فلج شده بودم روی دو پایم بند نبودم، وقتی وارد اتوبوس شدیم کنار دستم پیرمردی به‌نام سعید به سن 64 ساله اهل سقز نشسته بود از من خواست که سیلی به صورتش بزنم باور نمی‌کرد؛ می‌گفت این رویا را همه داشتیم ولی هیچ وقت نمی‌دانستیم چه موقع این معجزه صورت می‌گیرد.

 

خبری از آن 23 نفر باقیمانده که در اردوگاه ماندند، ندارید؟

دبات: بله خبر داریم، بعد از ما آنها را هم آزاد کردند و آنها نیز بعد از مدتی به ایران بازگشتند.

 

پس سال 77 سال رهایی شما بود بعد از 18 سال اسیری؟

دبات: بله، بالاخره 15 فروردين سال 1377 بود که از طريق مرز خسروی در استان كرمانشاه وارد كشور شديم؛ در اتوبوس پرده‌ها کشیده شده و مسلح ما را به مرز خسروی بردند. در آنجا هم عراق و هم صلیب حضور داشتند؛ افسران عراقی می‌گفتند «اول باید ایرانی‌ها اسرای ما را آزاد کنند و ما اسرای خود را تحویل بگیریم بعد اسیران ایرانی را تحویل می‌دهیم»، ایران هم پذیرفت. ما خیلی کم بودیم اما عراقی‌ها هزاران نفر بودند. وقتی از داخل اتوبوس به آنها نگاه می‌کردیم می‌دیدیم که همه کت و شلوارهای یک رنگ و یک شکل و کیف و وسایل و اسباب و اساس در دست داشتند ولی ما حتی لباس‌های یک‌رنگ هم نداشتیم، پس از مدتی نوبت به تبادل اسیران ایرانی رسید سرهنگ شهید لشکری که خدا رحمتش کند جلو آمد و ما همه پشت سرش بودیم. من فکر می‌کنم نفر دوم یا سوم بودم که پشت سر او بودم، ما حتی لباس‌های مرتب به تن نداشتیم و کفش و یا دمپایی به ما نداده بودند و با پای برهنه از اتوبوس پیاده شدیم؛ فقط به ما آب دادند نه هیچ چیز دیگر!

 

باید وصف‌نشدنی باشد حال شما در لحظه ورود به میهن بعد از این همه سال دوری؟

دبات: هنوز باور نداشتیم می‌دیدیم و در خود اشک می‌ریختیم، تاب نیاوردیم و دویدیم مانند بچه‌ها خود را در خاک غرق کردیم و به آن سجده زدیم، به صورت و چشم‌هایمان مالیدیم؛ سربازان می‌آمدند و ما را با احترام بلند می‌کردند و سرو صورت ما را می‌بوسیدند و ما را در آغوش می‌گرفتند. سرود جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شد، ایران بودیم و بوی خوش سرزمین خود را استشمام می‌کردیم، برنامه استقبالی برای ما ترتیب داده بودند که برای یک رئیس‌جمهور و یک شخص خاص و بسیار مهم انجام می‌گرفت. ایران تدارکاتی برای ما چیده بود که نظیر نداشت، گروه می‌نواخت و رژه به افتخار ما بود، همه این‌ها برای بازگشت ما به میهن بود و ما سرشار از شوق.

 

شیرین‌ترین خاطره شما در آن لحظات چه بود؟

دبات: در همان مرز خسروی حسینیه‌ای بود که ما را در آنجا جمع کردند و از ما پرسیدند شام خورده‌اید؟ از هی‌ کس صدایی در نمی‌آمد، باز سوال پرسیده شد و ما شوکه بودیم، آخر ما 9 سال بود که شام نمی‌خوردیم، یعنی عراق به ما شام نمی‌داد و ما با دل گرسنه شب را صبح می‌کردیم، آنقدر غذا و نان به ما نداده بودند که وقتی به ما نان دادند نمی‌دانید با چه ذوق و شوق و ولعی آن را می‌خوردیم و وقتی مجدد پرسیدند کسی نان می‌خواهد همه باز دست بالا بردند. پذیرایی مفصلی کردند یکی از بچه‌ها از سالن حسینیه خارج شد و وقتی برگشت با لیوانی از چای وارد شد و با فریاد رو به ما کرد و گفت «بچه‌ها چای گرم» و همه با صدا خندیدیم این را فقط خودمان می‌دانستیم که ما را چگونه چای و غذا می‌دادند. آن شب از ذوق و شوق هیچ‌کس نتوانست بخوابد.

 

چه زمانی نام واقعی و شخصیت خود را افشا کردید؟

دبات: پس از قرنطینه و آزمایش خون نزدیک ظهر بود که مرا صدا کردند، نامم را با صدای بلند گفتند «عبدالحسین دبات» اینجا ایران بود و من نباید می‌ترسیدم! ولی عجیب است حس ترس در جان انسان می‌رود. به خود آمدم دستم را بالا بردم گفتند «تو نه»! ولی غیر از من عبدالحسین دبات دیگری در آنجا نبود به آنها گفتم «فقط من در اردوگاه عبدالحسین دبات بودم» مرا طبقه دوم بردن آنجا یک نفر با لباس شخصی از بچه‌های اطلاعات سپاه بود از من سوال می‌پرسید تمام مشخصات زندگیم را و آدرس منزل نام برادر و مادر و پدرم را و پس از آن برای شخصی از پشت گوشی تلفن هر چه می‌گفتم تکرار می‌کرد، شخصی که با من صحبت می‌کرد ایلامی بود، گفت «سوال می‌پرسند که الان چه می‌خواهی» گفتم «فقط می‌خواهم برگردم به خانه البته اگر می‌شود». پس از قطع تلفن دستور دادند برای من ماشین آماده کنند و مرا به شوش منتقل کردند.

 

و در پایان لحظه وصال چگونه گذشت؟

دبات: وقتی اسیر شدم فرزندم 2 ساله بود و الان که برگشتم 20 ساله است. فکر می‌کردم و مرور خاطرات، از طرفی همرزمانم به خانواده‌ام اطلاع داده بودند كه در سنگر شهيد شده‌ام و عراقي‌ها جنازه مرا آتش زده‌اند و این ذهن مرا درگیر کرده بود؛ سرانجام با پرس‌وجوهای بسیار توانستیم خانه پدرم را پیدا کنم؛ در زدیم و جوانی مقابل در ظاهر شد از او پرسیدند «منزل دبات» گفت «با چه کسی کار دارید»؟ جوانی که همراهم بود گفت «فرزندش را از اسارت آورده‌ایم» ناگهان جوان با ناباوری مرا بغل کرد و فریادهای شادی می‌کشید، دوان دوان در خیابان می‌رفت و درب خانه پدرم را که در نزدیکی آنها بود زد و با صدای بلند گفت «مادر مژده بده عبدالحسین آمده»، مادرم بدون چادر می‌دوید، دست‌هایش باز برای در آغوش کشیدن فرزندش و وقتی به سه جوان همراهم رسید گفت «کدام یک از شما عبدالحسین هستید»؟ مردی که همراهم بود گفت «همه ما فرزند شما هستیم مادرجان ولی عبدالحسین ایشان هستند» وقتی مرا با انگشت نشانش دادند باور نمی‌کرد و بی‌هوش شد. پس از آن، لحظات زیبایی برایم سپری شد و خدا را شاکرم که پس از سال‌ها اسارت چشمم به خاک وطن و خانواده‌ام روشن شد.

 

پایان پیام/472

منبع: شبستان

کلیدواژه: سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی آزادگان دوران اسارت سپاه پاسداران اسیران ایرانی منتقل کردند داده بودند آن روزها کاخ ابدی پس از آن برای ما آن زمان بچه ها همه ما سه سال سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت shabestan.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «شبستان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۹۷۹۷۹۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

اهداء تخته فرش به بقعه متبرکه امامزاده شاه محمد بخش اسیر

حجت الاسلام سیدعباس موسوی مدیرکل اوقاف و امور خیریه فارس با اعلام این خبر گفت: به همت حاج عبدالله نوری، از خیران و نیکوکاران بخش اسیر شهرستان مُهر، مسجد بقعه متبرکه شاه محمد (ع) این شهرستان به وسعت مترمربع مفروش شد.

او افزود: این نیکوکار خیراندیش که از اهالی بخش اسیر است که تخته فرش به ارزش سه میلیارد ریال جهت اهداء به مسجد بقعه متبرکه امامزاده شاه محمد (ع) تهیه و در اختیار بقعه متبرکه قرار داده است.

مدیر کل اوقاف و امور خیریه فارس با اشاره به سنت حسنه عمران و آبادانی مساجد و بقاع متبرکه توسط خیران و نیکوکاران گفت: از گذشته تا به امروز همواره عمران و آبادانی اماکن مذهبی در اختیار نهاد خاصی نبوده و این مردم نیک اندیش هستند که با ارادت قلبی خود به خاندان اهلبیت عصمت و طهارت (ع) نسبت به آبادانی و توسعه فضا‌های مذهبی بر اساس نیات خود اقدام کرده اند.

حجت الاسلام موسوی تاکید کرد: سازمان اوقاف و امور خیریه و هیئت امناء اماکن مذهبی همواره خادم مردم شریف و خیران است و در راستای تحقق نیات خیرخواهانه واقفان و نیک اندیشان تلاش می‌کند.

باشگاه خبرنگاران جوان فارس شیراز

دیگر خبرها

  • بیانیه جدید گردان‌های قسام درباره دلیل عدم آزادی اسیر آمریکایی
  • شهادت اسیر فلسطینی ۱۰ روز بعد از بازداشت توسط نظامیان صهیونیست
  • اهداء تخته فرش به بقعه متبرکه امامزاده شاه محمد بخش اسیر
  • درخواست اسرای صهیونیست از نتانیاهو درباره پذیرش توافق آتش بس
  • پیام جدید القسام درباره کشته شدن ده‌ها اسیر اسرائیلی
  • اسیر صهیونیست: احساس می‌کنیم ما را رها کرده‌اید+ فیلم
  • پیام جدید القسام درباره کشته شدن ده‌ها اسیر صهیونیست
  • رسانه عبری: ویدئوی حماس زنده بودن ۲ اسیر در غزه را ثابت کرد
  • ببینید | گردان‌های قسام: فشار نظامی به کشته شدن ده‌ها اسیر صهیونیست منجر شده است
  • سینما اسیر سندرم فتوشاپ